"رنگ در طراحی صنعتی"
تئوري طراحي محصول كه تئوري رنگ را نيز در بر دارد، شديداً تحت تاثير عملكردگرايي (Functionalism) قرارگرفته است. جمله معروف فرم تابع عملكرد است، منصوب به لویی سوليوان (Louis Sullivan) است. اين نظريه براي عينيت بخشيدن به اين مفهوم آمده است كه شايستگي يك محصول از نظر زيبايي، بهوسيله ميزان تناسب ساختاري و عملكردي آن تعيين ميگردد. در نتيجه چنانچه محصولي به خوبي نظم داده شده باشد، زيباتر نيز خواهد بود. بنابر اين نظريه، محصولات مهندسی برای عملكردگراها جذابيت خاصي دارد، چراكه در اين محصولات، عمدتاً راندمان، تنها چيزي است كه مورد انتظار است. اما بايد دانست كه آيا راندمان زيبايي همانند راندمان عملكردي لزوماً جزيي از عملكرد كلی محصول است؟ اين ايده كه نيازهاي زيباييشناختي تنها از طريق توجه به الزامات اصالت سودمندي محصولات (Utilitarian Requirement) ارضاء ميشوند، همانقدر غيرواقعي است كه بگوييم نياز به مفيد بودن محصول با توجه به الزامات زيباييشناختي آن ارضاء خواهد شد.
یکی از مشکلات عملی انتخاب رنگ، بررسی تأثیرات زیباییشناسی رنگ در محصول است. با وجود این مشکلات، طراحان باید در زمینههای گوناگون، تصمیمگیریهای متعددی انجام دهند. در اینجا به بررسی مختصری درباره زمینههای تصمیمگیری در انتخاب رنگ میپردازیم:
تعداد رنگ: نخستین زمینه تصمیمگیری، دربارهی تعداد رنگهایی است که باید در محصول به کار گرفته شود و اینکه آیا محصول باید با تنوعی از رنگها به بازار عرضه شود یا خیر. دلایل اقتصادی روشنی وجود دارد که بر کاربرد حداقل تعداد رنگ در محصول دلالت دارند، اما اگر تنوع رنگ در تولید، دارای منطق اقتصادی باشد، آنگاه بهکارگیری رنگهای متنوع برای یک محصول، توجیه کافی خواهد داشت. بدین طریق، رنگ میتواند بزرگترین تأثیرات خود را بر تمیز دادن اشیایی که تفاوتهای کوچکی با هم دارند، داشته باشد.
الزامات ارگونومیکی: دومین زمینه تصمیمگیری درباره الزامات ارگونومیکی و ساختار رنگ است. به عنوان مثال میتوان به نظافت محصول اشاره کرد یا اینکه برای تعمیر و نگهداری راحتتر، میتوان میان اجزای تشکیلدهنده محصول، تفاوتهای رنگی قائل شد، یا اینکه حجم ظاهری (Visual Mass) محصول را با استفاده از رنگ، به اجزای کوچکتری تقسیم کرد.
بازاریابی و تولید: زمینههای دیگر برای تصمیمگیری، دیدگاههای بازاریابی و تولید است. به عنوان مثال در طراحی کالاهای صادراتی، در نظر داشتن تفاوتهای فرهنگی و رفتاری مردم کشوری که استفادهکننده آن کالا هستند، ضروری است و این مسأله به نوبه خود بر طراحی بستهبندی و تبلیغات کالا نیز تأثیر خواهد گذاشت. همچنین این اصل برای تمامی بازارها صادق است که باید گروه یا گروههای استفادهکننده محصول را کاملاً شناسایی کرد. هماهنگی رنگ یک محصول خاص، با سیاستهای عمومی تولیدکننده آن، دارای اهمیت ویژهای است. بدین صورت که آیا رنگ جدید محصول، باعث قضاوتهای جدیدی در مورد شرکت تولیدکننده نمیشود؟ در بسیاری از موارد، طراحی و خلق یک هویت بومی قابل شناخت، برای شرکتهای تولیدی مفید است که در آن آشکارترین تأثیر، مربوط به رنگ خواهد بود. در این راستا همواره باید تغییرات احتمالی آینده را نیز مدنظر داشت.
در تولید یک محصول، تلرانس رنگ، یکی از زمینههای مؤثر در ایجاد هماهنگی است. تلرانس به محصول و شیوه تولید آن بستگی دارد. این بدان مفهوم است که هماهنگی میان پارهای از رنگها سادهتر ایجاد میشود. همچنین این رنگها در انطباق و هماهنگی با پرداختهای تکمیلی گوناگون یک محصول، انعطاف بیشتری از خود نشان میدهند. حدود مجاز در استفاده از رنگ، نه تنها از دیدگاه تولیدی بلکه از نظر دگرگونیهای آینده، بازاریابی و نرخگذاری نیز حائز اهمیت است. از طرفی هزینههای تولید، مونتاژ، اصلاح خطاها، سرویس و ... جایی برای گزینش نامناسب رنگ باقی نمیگذارد.
نظارت و کنترل کیفی از نکات بسیار مهم در تولید محصول است و چنانچه هماهنگی دارای ضرورت ویژهای باشد، باید تمام پارامترهای مؤثر از قبیل عوامل ساختاری، ارگونومیکی و استتیکی شناسایی شده، با کنترل کیفی نمونههای رنگی، هماهنگی لازم را ایجاد کرد.
در پارهای از شرایط، طراح، بها و اعتبار بیشتری برای یکی از پارامترهای یادشده قائل میشود. این مورد بیشتر در بازارهای داخلی صادق است؛ مثلاً با وجود مشکلاتی که جلای فلزی (آب کروم) برای خودرو در تعمیر و نگهداری آن ایجاد میکند، استفاده از اینگونه جلاها در اروپا رو به افزایش است. به نظر میرسد که این بیشتر یک موضوع استتیکی است تا یک مسأله عملکردی؛ همچنین یک تناقض ارگونومیکی دیگر در صنایع خودروسازی، پوشش وینیلی است که روی سقف خودروها کشیده میشود. از آنجایی که سقف خودرو هم دارای حداکثر سطح رنگی است و هم به لحاظ محل قرارگیری آن، در معرض کمترین صدمه و پوسیدگی قرار دارد، پوشش وینیلی آن حفاظتی بیش از حد و بیمورد به نظر میرسد. آیا بهتر و عملیتر نخواهد بود که سطوح زیرین خودرو و قطعات آسیبپذیرتر آن را با پوششهای مشابه حفاظت کنیم؟ کدامیک بر دیگری تقدم دارد؟
پژوهش و بررسی درباره عملکرد زیبایی رنگ باید به موازات بررسی مشکلات تولید، صورت پذیرد. در همین راستا الزامات ساختاری و ارگونومیکی رنگ نیز در مقایسه با مسائل زیباییشناسی مورد بررسی قرار میگیرند. در حقیقت طراح باید به این نتیجه برسد که چه عواملی باعث جذابیت و مشتریپسندبودن رنگ میشود. این پژوهش در دو سطح قابل بررسی است: در آغاز با در نظر گرفتن خود رنگ؛ مثلاً پاسخ این سؤال که آیا رنگی وجود دارد که ذاتاً از رنگهای دیگر جذابتر باشد یا نه، میتواند نمونه خوبی در این سطح از بررسی باشد و سپس بازار، مُد و ... را در سطح دوم بررسی، مورد توجه قرار داد.
برای درک رنگ، تمیز دو مفهوم از یکدیگر ضرورت دارد: یکی ماهیت درونی رنگ (Color Connotation) و دیگری مطلوب بودن (Desirability) و اینکه مطلوب بودن رنگ، نتیجه ماهیت درونی آن است. به عنوان مثال شاید اگر محصولی، مردانه و سنگین به نظر برسد، بیشتر از اینکه زنانه و سبک جلوه کند، مورد پسند قرار گیرد. ماهيت دروني رنگ به دو گروه احساسي و ارزشي تقسيم ميشود. تأثيرات احساسي رنگ عبارتند از گرم - سرد، سخت - نرم، سنگين - سبك، قوي - ضعيف و تأثيرات ارزشي رنگ عبارتند از گران - ارزان، ظريف - زمخت، مردانه - زنانه، مدپذير - بدون مد.
تجربه ثابت كرده است كه ماهيت دروني احساسي رنگ، محسوستر و ملموستر از ماهيت دروني ارزشي آن ميباشد و مردم توافق نظر بيشتري روي آن دارند. به عنوان مثال ميتوان به رنگهاي قرمز، نارنجي و زرد اشاره كرد كه گرمتر از رنگهاي سبز و آبي به نظر ميرسند و مردم با مليتهاي گوناگون، نظرهاي مشابهي نسبت به آن دارند. مثالاً اين رنگها در نظر انگليسيها و آمريكاييها همانگونه هستند كه در نظر سوئدیها و ژاپنيها. همچنين رنگهايي با ارزش رنگي بالا در سيستم مانسل، رنگهاي روشن در وزن، سبكتر و بزرگتر از رنگهايي با ارزش رنگي پايين و رنگهاي تيره به نظر ميرسند.
پارهايي از ماهيتهاي دروني رنگ نيز، مورد پذيرش همگان است، مثل ارتباط بين رنگها و مفاهيمي چون، مردانگي، زنانگي و ...؛ به عنوان مثال ارتباط رنگ قرمز با تهاجم و مردانگي كه در مقابل رنگ صورتي و ارتباط آن با نرمي و زنانگي قرار ميگيرد. آبي با آرامش، نارنجي و زرد با شادي و گرمي، سبز با رشد و شكوفايي، سفيد با خلوص و پاكي و ... شناخته ميشود. در انتخاب رنگ، ارتباطاتي ظريف وجود دارد که از فرهنگي به فرهنگ ديگر تغيير ميكند. در مورد مفاهيم دروني رنگ، به ويژه بخش مفاهيم احساسي آن، افراد، تأثيرات جزئيتري را نيز استخراج ميكنند. تأثيراتي كه در بيان شكل، بافت و هويت شي، مؤثر است. بنابراين ميتوان از اين ويژگي مهم رنگ در ارائه هويتي خاص به محصول، سود جست و به عبارت ديگر يك محصول را ميتوان با استفاده از رنگ، از نظر احساس بصري، گرمتر در حرارت، سبكتر در وزن و حتي كوچكتر در ابعاد، جلوه داد. با اين وجود، دستيابي به اين اهداف بسيار مشكل است و متأسفانه تحقيقات كمي درباره ماهيتهاي دروني رنگ، انجام شده است.
در شرايطي كه اطلاعات دقيقي درباره ماهيت دروني رنگ وجود ندارد، طراحان مجبورند به برداشتهاي شخصي خويش اعتماد كنند، مگر اينكه در سياستهاي طراحي محصول، زمان و بودجهاي براي تحقيق اين ماهيتها درباره آن محصول خاص، در نظر گرفته شده باشد. در هر صورت اگر به عنوان يك طراح مجبور هستيد بر اساس برداشتهاي شخصي، رنگي را براي محصول انتخاب كنيد، حتماً قضاوتهاي خود را با محك نظريات ديگران بسنجيد و ايدهآل اين سنجش، آن است كه توسط خريداران بالقوه كالا صورت پذيرد.
باید بین درجه مرغوبیت محصول و رنگ انتخاب شده بر اساس ماهیت درونی آن، تناسب و هماهنگی وجود داشته باشد. فرایند سادهای که برای سنجش این هماهنگی به کار میرود این است که از محصول با رنگهای متنوع عکسبرداری کنیم و تناسب ماهیت درونی رنگ را با درجه مرغوبیت کالا بسنجیم. مرحله بعدی دستهبندی این تصاویر بر اساس میزان تناسب رنگ با مرغوبیت کالاست. اگرچه این روش استادانه به نظر میرسد ولی گروهی از طراحان اعتقاد دارند که این تکنیک، سطحی و ظاهری است. اما نکته مهم این است که برای تولیدکنندگان عمومی محصولات داخلی، که شامل مواد غذایی هم میشود، پذیرش بصری کالا بسیار مهم است. در این صورت اقدام صرف بر پایه داوری یک فرد، چیزی جز یک ریسک نخواهد بود و در این شرایط است که ارزش واقعی آزمونهایی چون عکسبرداری و ... مشخص میشود.
علاوه بر مشکلاتی که در انتخاب رنگ وجود دارد، یک اشتباه متداول نیز این است که اهمیت بیموردی به فام رنگ یا Hue داده میشود؛ (مثلاً اینکه آیا رنگ قرمز باشد، سبز یا آبی) بسیاری از مردم، فام رنگ را مهمترین بعد رنگ میدانند. احتمال دارد ریشه این تفکر به آموزش در دبستان مربوط باشد؛ جایی که رنگها به فام رنگی محدود میشوند.
پیامد این برداشت نادرست این است که ماهیت درونی رنگ و برتریهای رنگی (برتری یک رنگ بر رنگ دیگر) از عملکردهای فام رنگ فرض میشود که این موضوع واقعیت ندارد. تحقیقات وسیعی انجام شده که ثابت میکند ماهیت درونی رنگ و برتریهای رنگی در اثر میزان و درصد اشتراک هر سه بعد رنگی تعیین میگردد. در این بین ارزش رنگی که میزان روشنایی یک رنگ را بیان میکند، به عنوان مهمترین عامل در ماهیت درونی و برتریهای رنگی است. شواهد موجود دال بر این قضیه است که تفاوتهای ارزش رنگی بین دو رنگ، مهمترین عامل تأثیر در سلیقههای مردم است.
در جایی که بیش از یک رنگ برای محصول استفاده میشود، استراتژی متداول در طراحی این است که به منظور ایجاد هماهنگی بین رنگهایی که باید در روی سطح محصول بنشینند، یک یا دو بعد رنگی از رنگها را نزدیک به هم نگاه داریم. به عنوان مثال، فام رنگی دو رنگ را تغییر دهیم، در حالیکه درخشندگی و شدت رنگها همچنان ثابت نگه داشته شود.
آشکارترین مثال در این مورد، تصاویر تک رنگ است. در این تصاویر، فام رنگ، ثابت نگاه داشته میشود، در حالیکه درخشندگی و شدت رنگ متغیر است. حال اگر بیش از دو رنگ استفاده شود و فواصل بین فام رنگ، کاملاً برابر نگاه داشته شود، آنگاه نتیجه یک هماهنگی رنگی کنترل شده خواهد بود. آیا تا به حال از خود پرسیدهاید که چرا این هماهنگی و تناسب بین دو رنگ، جذاب به نظر میرسد؟ باید توجه داشت که پارهای از هماهنگیهای رنگی، خوشایند است و این به خاطر قانونمندی طبیعی و ذاتی آنهاست و متأسفانه گروهی سعی دارند که علت این هماهنگیها را به همین دلیل، فاقد اعتبار و داوری شخصی قلمداد کنند و این در شرایطی است که آنها در تعیین اصول عمومی و قانونمندی طبیعی رنگها و تعریف علمی آنها و اینکه چرا هماهنگی رنگها جذاب میباشد، با شکست مواجه میشوند.
در اینجا به عنوان یک جمعبندی در این بخش، این سؤال مطرح میشود که آیا رنگهایی وجود دارند که ذاتاً مطلوبتر از بقیه باشند؟ و پاسخ سادهای که از نظر طراحی محصول میتوان به این سؤال داد، این است: نه! اگر رنگی در یک فاصله زمانی، موردپسند باشد، این بدان مفهوم نیست که آن رنگ تا ابد با همان مطلوبیت باقی بماند. علاوه براین مطلوب بودن یک رنگ خاص، بستگی به نوع شئی دارد که از آن رنگ استفاده میکند. مثلاً زمانی که رنگ زرد روشن برای یک پیراهن ممکن است مناسب به نظر برسد، این امکان نیز وجود دارد که برای یک لباس دیگر مناسب نباشد. به همین صورت، مرغوبیت یک رنگ براساس سبک یک محصول، متغیر خواهد بود؛ مثلاً ممکن است یک رنگ برای اتاقی با سبک مدرن مناسب باشد، در حالیکه همان رنگ برای فضایی با سبک متفاوت، مناسب نباشد.
بنابراین از انتخاب رنگ به صورت مجرد، بدون درنظر گرفتن پارامترهای مهم و مؤثر، پرهیز کنید. رنگ یکی از صفات اشیاء است و باید در ارتباط و هماهنگ با صفات دیگر آن انتخاب شود، چه این صفات مشاهدهای باشند مثل خط و فرم و چه ادراکی باشند مثل سبک و هویت.
قبلاً اشاره شد که انتخاب رنگ برای محصولات میتواند در دو سطح مورد بررسی قرار گیرد. ابتدا با تعمق و بررسی در طبیعت رنگ و دوم با در نظر گرفتن عواملی چون بازار، مُد و ... . در انتخاب رنگ ضروری است که از پارامترهای یاد شده، آگاهیهای لازم را به دست آورده باشیم. در صنایعی که دستیابی به یک رنگ مطلوب برای محصول، اهمیت بسزایی دارد، باید مراحلی را طی کرد تا احتمال موفقیت به حداکثر برسد. این مراحل به صورت سه فرایند مجزا از هم، به اجرا درمیآیند:
- جمعآوری اطلاعات مربوط به فروش محصول برای حصول اطمینان از محبوبیت رنگهای متفاوت ارائه شده. (در اینجا فرض بر این است که فروشنده، امکان انتخاب رنگ را به مشتری داده است)
- جمعآوری اطلاعات مربوط به فروش و تنوع رنگ محصولات رقبا.
- جمعآوری اطلاعات نظری دربارهی تمایلات رنگ در آینده.
هردو فرایند اول و دوم، توضیحی هستند، بدین معنا که اطلاعاتی درباره تمایل رنگ در حال و گذشته را در اختیار ما میگذارند. اما مشکلی که وجود دارد این است که رنگ یک محصول، خیلی پیش از آنکه عملاً آن محصول تولید و عرضه شود، انتخاب میشود. اینگونه تأخیرهای زمانی بسته به نوع محصول متغیر خواهد بود. اطلاعات مربوط به فروش در طی چند سال، باید نشانههای فراگیری از تمایل رنگ در آینده معرفی کند؛ یا به عبارت بهتر برای چند سال، معتبر باشد. اینجاست که مزایای فرایند سوم مشخص میشود، فرایندی که در آن متخصصان متعددی، گرایش و تمایل رنگ در آینده را پیشبینی میکنند. این متخصصان، بیشتر برای صنایع پوشاک و مد، فعالیت دارند و شیوه کار آنها به گونهای مرموز است. به هر حال، آینده مشخص خواهد کرد که آیا پیشبینی آنها درست بوده یا نه. از نظر ما، پیشبینی این متخصصان دارای ارزش است، هرچند که ابزاری برای سنجش آن نداریم. اما این سؤال همواره مطرح است که چگونه این افراد به این حقایق دست مییابند و چرا این پیشبینیها دارای اعتبار است؟ پاسخ حدسی به این سؤال میتواند این باشد که اگر ما بپذیریم که طراحان حرفهای بر طراحان آماتور، برتری حرفهای دارند، به همین منوال کسانی هم بر صنایع، اشراف و برتری خواهند داشت. آنگاه که بیم خروج از دور رقابت را به علت ظاهر غلط محصول حس میکنیم، درخواهیم یافت که این پیشبینیها تا چه حد حساس خواهند بود. احتمالاً صنعت پیشبینی (Prediction Industry) با استفاده از روشهای آشکار ساختن تمایل عمومی در مصرف، عمل میکند. از طرفی تولیدکنندگانی که با مشکل کمبود اطلاعاتِ قابل اطمینان مواجه هستند، بر اساس همین تمایلات عمومی، اقدام به تبلیغات میکنند. به عبارت دیگر تبلیغات آنها نیز بر اساس همین پیشبینیهاست.
از سوی دیگر، این پیشبینیها باید مورد تأیید طراحان ارشد (Top Designer) نیز قرار بگیرد، چراکه آنها باید بر اساس همین پیشبینیهای ارائه شده، اقدام به طراحی محصول کنند. در این صورت چنانچه این پیشبینیها مورد تأیید این گروه از طراحان نیز قرار بگیرد، میتوان اطمینان بیشتری به آن اطلاعات داشت. در این شرایط، مشتریان نیز یاد خواهند گرفت که نسبت به تغییرات جدید در ظاهر کالا، نرمی بیشتری نشان داده، آن را بپذیرند. در اینجا باید دقت داشت که منظور ما از پیشبینی، الهامات شخصی نیست.
شاید اینگونه استنباط شود که توسعه در صنایع پوشاک و مد، ارتباطی با محصولات مهندسی ندارد. گرچه لزوماً اینگونه نیست، اما نکته قابل توجه، دورهی عرضه محصول است که برای محصولات مختلف، به طرز قابل توجهی متغیر است. میدانیم که مد، یک اهرم بازاریابی مهم است و تأثیر آن بر دوره عرضه محصول، غیرقابل انکار میباشد. برای صنایعی که دوره عرضه محصولات آنها کوتاه است، بسیار مهم خواهد بود که بتوانند بر ذائقه مردم اعمال سلیقه نمایند و پس از خروج کالای آنها از مد، محصول جدیدی را بر اساس تمایل عمومی، به بازار عرضه کنند. بنابراین حساسیت رقابت، حکم میکند که همواره تغییرات را با چشمی تیزبین نظاره کرد.
در اینجا این سؤال مطرح است که طراحان چگونه با دردست داشتن اطلاعاتی درباره بازار، فعالیت رقبا و پیشبینیها، این کار را انجام میدهند؟ چگونه رنگهای جدید را انتخاب میکنند؟ به نظر میرسد که علاوه بر تجزیه و تحلیل اطلاعات، تجربه طراح، نقش مهمی دارد. اما همیشه انتخاب یک رنگ جدید برای محصول، در هالهای از حدس و گمان انجام میشود. حال تا چه حد این حدس موفق خواهد شد و تا چه حد با شکست روبرو میشود، چیزی است که باید از یک تولیدکننده عمده پرسید و منتظر پاسخ او بود.
آیا طراحان، فرایندهایی را که از نظر روانشناسی بر سلیقههای مردم حاکم است میشناسند؟ پاسخ به این سؤال باید قاعدتاً نه باشد، چراکه به نظر نمیرسد تاکنون کسی پیچیدگی فرایندهای زیباییشناسی را درک کرده باشد. هرچند که تئوریهایی در هر دو زمینه، فلسفه و روانشناسی ارائه شده است، اما هیچکدام از آنها به طور کامل، عمومیت ندارند.
بنابراین آیا میتوان پذیرفت که یک طراح متخصص، در انتخاب رنگ، همواره موفقتر از یک فرد عادی و غیرحرفهای است؟ خیر، هیچ دلیلی برای اینکه همیشه تصمیمگیریهای یک طراح در انتخاب رنگ، موفقتر از افراد غیرحرفهای دیگر باشد، وجود ندارد. قوانین مطابق سلیقه، بسیار زودگذر هستند و مهارت طراح این است که در یک چنین زمینههای غیرمطمئنی، به یک حد مطلوب از اطمینان دست پیدا کند.
"مبانی هنرهای تجسمی 2" ، "مبانی رنگ" ، "انتخاب رنگ در طراحی" ، "رنگ در طراحی محصول" ، "رنگ در طراحی صنعتی" ، "رنگ از دیدگاه طراحی صنعتی" ، "کتاب رنگ در طراحی"